ذوقی چنان ندارد، بی دوست زندگانی...
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست/روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی...
از خواب چو برخیزم،اول تو به یاد آیی
بشکند آن چشم تو صد عهد را...
بر آی ای آفتاب صیح امید
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی...
دریاب دمی که با طرب می گذرد...
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
سوال کردی و گفتی: بگو که بُرده دلت را؟
دلم بِده که بگویم جواب مسئله ی تو...