و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم،که تکلیف خود را از حسین می پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من ... حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم که دنیای خود را برای حسین می خواهم.
آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟
و رفت
عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
"صبرکن تنها و بی مرکب هرگز به کوفه نمیرسی!"
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
بهای اسب چقدر است؟
دانستن نام تو!
مرد سوار بر اسب شد:
من قیس بن مسهر صیداوی هستم ، فرستاده ی حسین بن علی!
و تاخت...
بعد از هزار و سیصد و پنجاه و هفت سال / نوبت به ما دوتا که رسید انقلاب شد!!
دلبری کردن همیشه کار انسان ها که نیست / گاه گاهی استکانی چای هم دل می برد...
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت / کس بی تو خوش نباشد رو قصه ی دگر کن
هر لحظه قبله ام متمایل به گوشه ایست/یک جا نشین و قبله ی ما را به هم مزن
به روز حشر اگر اختیار با ما بود / بهشت و هرچه در او از شما و یار از من...
دﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻋﯿﺪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﻣﺴﺖ / ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻣﺎﻩ ﻧﻮ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺩﻭﺳﺖ...
ز تمام بودنی ها "تو" همین از آن من باش / که به غیر با "تو" بودن دلم آرزو ندارد!