ز دست جور تو گفتم: ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت:
که حافظ برو، که پاى تو بست؟!
روز اول که دیدمش گفتم: / آنکه روزم سیه کند این است...
من ماجرای هجر تو با نوح گفتم ، او ... / کشتی درست کرد و سپس گفت: گریه کن...!
Kissing_the_Moon@
آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت / عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
پیری و مرگ عجب غصه ی جان فرسایی است / تا جوانیم دعا کن به شهادت برسیم...