دیشب حدود ساعت 9 بود که یکی از رفقا زنگ زد که امیر.م تصادف کرده و بیمارستانه و بریم عیادتش .اول فکر کردم مثل اون سری که حسابی سرکار رفته بودم و سوژه خنده ، این دفعه هم سرکارم ؛ ولی به هرحال از تو خونه موندن و چشم دوختن به مانیتور بهتر بود.حاضر شدم و بعد از چند دقیقه ی کوتاه ، سوار بر موتور راهی بیمارستان شدیم.
توی مسیر بنا به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد جای کمپوت سه تا یخمک بگیریم و خودمون تو اتاقی که امیر.م بستری بود بخوریم.این شد که قبل از بیمارستان، سه تا یخمک ، یه بسته کوچیک دستمال کاغذی و آدامس گرفتند! و رفتیم تو بخش اورژانس بیمارستان.
حیوونی امیر زانوش ترکیده بود و قرار بود بره اتاق عمل...نکته ای که از حرف هاش حین یخمک خوردن فهمیدم این بود که با یه ماشین تصادف کرده و طرف مقصر بوده و دیگه اینکه تعداد زیادی آبمیوه اون ور تخت موجود بود که من نگران خراب شدنشون بودم!
به هرحال امیر.م جان امیدوارم زودتر خوب بشی و شام ترخیصت رو بخوریم!