سیب سبز

سیب سبز

حرفی نیست جز اینکه برای دیدن روی ماه خدا آمده ایم...دروازه ی شهادت نداریم! تنها معبری تنگ مانده... لکن دل را باید صاف کرد...باور کن با همین جنگ نرم می شود روی ماه خدا را بوسید.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

دیو و دد ...

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
Kissing_the_Moon@

  • کرامت حسنی
  • ۰
  • ۰

نامیرا...

و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم،که تکلیف خود را از حسین می پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من ... حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم که دنیای خود را برای حسین می خواهم.

آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟
و رفت
عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
"صبرکن تنها و بی مرکب هرگز به کوفه نمیرسی!"
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
بهای اسب چقدر است؟
دانستن نام تو!
مرد سوار بر اسب شد:
من قیس بن مسهر صیداوی هستم ، فرستاده ی حسین بن علی!
و تاخت...

  • کرامت حسنی
  • ۰
  • ۰

انقلاب شد...

بعد از هزار و سیصد و پنجاه و هفت سال / نوبت به ما دوتا که رسید انقلاب شد!!

  • کرامت حسنی
  • ۱
  • ۰

اولین سالگرد عروج شهید مدافع حرم پاسدار رشید اسلام احمد رضایی

  • کرامت حسنی
  • ۰
  • ۱

مقصد کجاست؟

به قدر زق زق زدن نوک انگشتان پا، پیاده روی کردیم.من و تنهایی،با جیب های خالی مان. البته تنهایی ام جیب ندارد. تنهایی ام هوس سیگار کرده بود، از آن بهمن های سفیدِ پایه کوتاه؛ و من که سیگار نمی کشیدم پیشنهاد به ادامه حرکت دادم تا حداقل قبل از رسیدن طوفان به مقصد رسیده باشیم.

مقصد کجاست؟ نمیدانم ؛ شاید #مقصد همین رفتن است، همین گذشتن و گذرکردن...

میرفتیم و هوا به غایت سرد بود و یخناک. به قدری سرد که حتی سگ هم پر نمیزد چه برسد به آدمیزاد. البته من آدمیزاد بودم ولی تنهایی ام نه... تنهایی ام می توانست به #ماه پربزند

ماه همان شیئ آسمانی سفید پررنگ! است که امشب کامل بود؛ تنهایی ام میتوانست به ماه پر بزند ولی اگر پر میزد من تنهاتر میشدم پس ماند و دوباره هوس #سیگار کرد.از همان بهمن های سفید پایه کوتاه...
در کوچه پس کوچه های تاریک و غمگین و سیاه و سفید دهه ی 50 بودیم و قدم میزدیم، از آن کوچه هایی که تیربرق های چوبی داشتند و نوری بیجان. کوچه های پیر و خسته و تنها... کاش قبل از #طوفان به مقصد میرسیدیم #مقصد کجاست؟!
 
  • کرامت حسنی
  • ۱
  • ۰

دلبری کردن همیشه کار انسان ها که نیست / گاه گاهی استکانی چای هم دل می برد...

  • کرامت حسنی
  • ۱
  • ۰

هنار...!

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست / هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

  • کرامت حسنی
  • ۱
  • ۰

به یک نقطه ی عطف در زندگی نیازمندم
نقطه ای عطفی که دستم را بگیرد و از مینیمم نسبی یا چه بسا مطلق زندگی ام بالا بکشد
اکیدا صعودی بودنم را آرزوست...

  • کرامت حسنی
  • ۱
  • ۰

گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت / کس بی تو خوش نباشد رو قصه ی دگر کن

  • کرامت حسنی
  • ۱
  • ۰

حدود یک هفته ای میشه که در حال و هوای پیاده روی اربعین هستیم.اینی که جمع میبندم به خاطره اینه که دو نفریم.من و رفیقم مسعود.تو این مدت هم یا در حال صحبت از کار و مسیر بودیم و یا در حال آماده سازی وسایل و خرید تجهیزات و ایده یابی برای پیاده روی.
قرار شده با سازمان سراج و در قالب تصویربردار اعزام بشیم.حرکت روز یکشنبه و از محل سازمان خواهد بود.تجهیزاتمون رو آماده کردیم و تو کوله و کیف جاسازی کردیم.فقط مونده یه سه پایه فیلمبرداری که قراره فردا قبل حرکت برسه.
البته هنوز وسایل شخصیم رو جمع و جور نکردم و البته لیست دعاهام برای زیر گنبد رو و ایضا وصیتنامه.
هنوز هم نمیدونم باید چه حسی داشته باشم...
روضه ی "حبیب" و "جون" هم فراموش نشود...

  • کرامت حسنی