به قدر زق زق زدن نوک انگشتان پا، پیاده روی کردیم.من و تنهایی،با جیب های خالی مان. البته تنهایی ام جیب ندارد. تنهایی ام هوس سیگار کرده بود، از آن بهمن های سفیدِ پایه کوتاه؛ و من که سیگار نمی کشیدم پیشنهاد به ادامه حرکت دادم تا حداقل قبل از رسیدن طوفان به مقصد رسیده باشیم.
مقصد کجاست؟ نمیدانم ؛ شاید #مقصد همین رفتن است، همین گذشتن و گذرکردن...
میرفتیم و هوا به غایت سرد بود و یخناک. به قدری سرد که حتی سگ هم پر نمیزد چه برسد به آدمیزاد. البته من آدمیزاد بودم ولی تنهایی ام نه... تنهایی ام می توانست به #ماه پربزند
ماه همان شیئ آسمانی سفید پررنگ! است که امشب کامل بود؛ تنهایی ام میتوانست به ماه پر بزند ولی اگر پر میزد من تنهاتر میشدم پس ماند و دوباره هوس #سیگار کرد.از همان بهمن های سفید پایه کوتاه...
در کوچه پس کوچه های تاریک و غمگین و سیاه و سفید دهه ی 50 بودیم و قدم میزدیم، از آن کوچه هایی که تیربرق های چوبی داشتند و نوری بیجان. کوچه های پیر و خسته و تنها... کاش قبل از #طوفان به مقصد میرسیدیم #مقصد کجاست؟!
اما تو شهرما میگن پرنده پر نمیزنه،،،
سگ که در هرصورت پر نمیزنه!! چه خلوت باشه چه شلوغ.