پیری و مرگ عجب غصه ی جان فرسایی است / تا جوانیم دعا کن به شهادت برسیم...
پیری و مرگ عجب غصه ی جان فرسایی است / تا جوانیم دعا کن به شهادت برسیم...
گفتم شرابِ وصل به اوباش میدهند؟ / با خنده گفت : بنده ی او باش ، میدهند ...
دنبال شُهرتیم و پیِ اسم و رسم و نام / غافل از اینکه فاطمه (س) « گمنام » می خرد
هرکس تو را شناخت دل از دیگری بُرید / بیگانه گشت با همه کس آشنای تو
دوای درد مرا هیچکس نمی داند / فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز / استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
پیری و جوانی، پی هم چون شب و روزند / ما شـب شـد و روز آمـد و بیـدار نگشتیم
ما قوّت پرواز نداریم، وگرنه / عمریست که صیاد شکسته ست قفس را
رفتم به او بگویم من عاشقت شدم را / ترسیدم از نگاهش گفتم عجب هوایی!
قرص سردرد و مسکن اثرش رفته و من / شده ام یک منِ بی تو که پر از دردسرم