ز دست جور تو گفتم: ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت:
که حافظ برو، که پاى تو بست؟!
در این بساط به جز شربت شهادت نیست / مِیی که تلخی مرگ از گلو تواند شست
روز اول که دیدمش گفتم: / آنکه روزم سیه کند این است...
دلبری کردن همیشه کار انسان ها که نیست / گاه گاهی استکانی چای هم دل می برد...
دﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻋﯿﺪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﻣﺴﺖ / ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻣﺎﻩ ﻧﻮ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺩﻭﺳﺖ...