دوای درد مرا هیچکس نمی داند / فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا
دوای درد مرا هیچکس نمی داند / فقط بگو به طبیبان دعا کنند مرا
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز / استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
پیری و جوانی، پی هم چون شب و روزند / ما شـب شـد و روز آمـد و بیـدار نگشتیم
ما قوّت پرواز نداریم، وگرنه / عمریست که صیاد شکسته ست قفس را
رفتم به او بگویم من عاشقت شدم را / ترسیدم از نگاهش گفتم عجب هوایی!
قرص سردرد و مسکن اثرش رفته و من / شده ام یک منِ بی تو که پر از دردسرم
تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد / از بس که استخاره زدم تا ببینمت
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع / قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار / تا گفتم السلام علیکم شروع شد
شرمم کشد که بی تو نفس می کشم هنوز / تا زنده ام بس است همین شرمساری ام