دوست داشتم کشاورزی ساده می بودم در روستایی دور از شهر
نه از امواج همیشه همراه تلفن ها خبری بود و نه از این تارهای عنکبوتی گسترده در همه جا اثری
و نه از این دنیای پرهیاهو و خالی از حقیقت رنگی
مرادی داشتم که مریدش باشم
تکه زمینی از دار دنیا که بذر کار بر آن بپاشم
و کلبه ای از چوب و سنگ که در زمستان سخت با تنها بخاری آن مثل دل اهالی روستا گرم گرم می شد
معلمی که درس زندگی بیاموزدم
و دلی که دل نبندد به متاع قلیل دنیا
خیلی خوب و عالی بود