آهای ایهاالعزیز...
میدانی اینجا کسی به فکر تو نیست؟!
میدانی که اینجا ، یعقوبی نشسته در کلبه ی احزان نداری؟!
میدانی زلیخا های زمانه درگیر زیبایی مدعیان دروغین شده اند و نه تو؟!
میدانی که اینجا قحطی است؛ قحطی خدا؟!
آهای ایها العزیز...
مگر تو عزیز خدا نیستی؟!
پس خود دعا کن برای خود...
دعا کن که بیایی ...
برای آن کودک کشته شده در عراق و سوریه و بحرین و سومالی و ...
برای آن جوان شیعه ی پاکستانی و افغان که به جرم ارادت به پدرانت کشته میشود ...
برای آن زن محجبه که به جرم داشتن حجاب ، سیلی خورد و از تیزی چاقوی ضاربش شهید شد ...
دعا کن که بیایی... نه برای من ، که بود و نبود تو برای من همین قدر است که زمین مرا نبلعد!
راستی گفتم سیلی! ... نمی خواهی بیایی؟!
مگر تو عزیز خدا نیستی؟!
پس خود دعا کن برای خود...
دعا کن که بیایی ...
برای آن کودک کشته شده در عراق و سوریه و بحرین و سومالی و ...
برای آن جوان شیعه ی پاکستانی و افغان که به جرم ارادت به پدرانت کشته میشود ...
برای آن زن محجبه که به جرم داشتن حجاب ، سیلی خورد و از تیزی چاقوی ضاربش شهید شد ...
دعا کن که بیایی... نه برای من ، که بود و نبود تو برای من همین قدر است که زمین مرا نبلعد!
راستی گفتم سیلی! ... نمی خواهی بیایی؟!